ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دیشب خواب تو را دیدم
میانِ لشکری عظیم
ایستاده بودی
و به ماجرایِ رستوران استانبول
فکر می کردی
آن مجرمِ سابقه دار
که چاقویِ ضامن دارش را
فرشتۀ نگهبان می پنداشت
در پرسههای شبانگاهی اش
بر خیابان هایِ پرت مهآلود
مثلِ برگِ مردۀ پاییز
اشک می ریخت
آنگاه
با صاحب رستوران
که از دستانش می بارید
زیباترین دروغ های دنیا
و تهمت می زداو را
می جنگید
دیشب خواب تو را دیدم
نه زمان معنا داشت
نه فاصله
و زنگ ِ ناقوس هایِ شبانگاهی
گویی
تو را صدا می کردند
دیشب خوابِ تو را دیدم
تو آمدی
احساس کردم
که او را
از عمقِ خیابان هایِ پرتِ مهآلود
صدا می زدی
ای زخم خوردۀ تاریخ
تو که آماجِ تیر ها بودی
از مردم خواستی
از تمامِ مردم خواستی
مثلِ پرندگانِ بهاری عشق بورزند
و بایستند
در برابر آنان که تصاحب می کنند
روح شان را
کسی به تنهایی
نجات پیدا نخواهد کرد.
فرشته نوری