سحرگاه
یک نهالِ سیب را
به رسمِ قدیمی ِ آخرِ سال
کاشتم
و دست کشیدم
بر شاخه هایِ تُردش
می دانم
این نهال ِ جوان
روزی
سایه بانِ زنانِ کارگر خواهد شد
وقتی
سیب می چینند
و آواز می خوانند در وصف ِ بهار
نهال ِ سیب ِ من
از صدای ِ هولناک ِ توفان
نمی هراسد
حتا
دانه هایِ درشت ِ تگرگ
ریشه هایش را نمی توانند
از ضمیرِ خاک جدا کنند
روبانِ سفید موهایم را
بر بلندترین شاخسارش می بندم
تا کلاغ ها بدانند
باید به صلح فکر کنند
و مبادی ِ آداب باشند
گربه یِ اخمویِ مادام توسوی
که چنگ می کشد
بر پوست ِ ظریفش
بر ساقه هایِ چوبی و جوانه هایِ سبزش
باید رویایِ شیرینش را به خواب ببرد
به اعماقِ تاریکی
و آهنگ ِ جوجه قمری ها را بشنود
آه..،
پروانه ها
رنگارنگ
در چشم اندازش می رقصند
و شکوفه ها
تنها معبد شان است در نخستین روزهایِ شکفتن
نهال ِ سیب ِ من
این زیبایی ِ رازآلود
هنوز نوپاست
و بهار
به گاهِ باران
شکوفه هایش را
پناه می دهد
گرم بمانند
و عطرشان گیج کند جهان را.
فرشته نوری
هنوز
هنوز
صدفِ دریایی
برایِ شامی عاشقانه
بهترین انتخاب است!
من امّا
چیزی به جزء
ماهیان آزاد را
سِرو نمی کنم
ماهیانی که به جزء نام شان
بویِ آزادی را می دهند
بوی ِ امواج
در اقیانوس.
ساعت هفتِ بعد از ظهر است
ماهی گیران
تنها
به سرکوبِ گرسنگی
فکر می کنند
باید اجاق را
گرم کنم،
چه آرام
نفس می کشند
شعله هایِ آتش
و بی صدا
در تاریکی می رقصند!
آه
شکرگزارم
هنوز
می توانم کار کنم
و دستانم چون امواج
پر قدرتند
امواجی که
از طوفان نمی ترسند
از گرداب
از جزر و مد هایِ غول آسا
نمی ترسند.
بدنِ بی جانِ ماهیان را
آرام می گذارم در فر
و روغنِ زیتون
به آب هایِ آزاد می ماند
که بر سینی
شناور است
طعم دار می کنم
سیب زمینی هایِ شیرین را
با آبِ لیمو
و اندکی پونۀ کوهی
آنگاه
در تنور می گذارم
جایی در میانِ سرخیِ آتش
و چروکِ پیشانیم.
من
زنی هستم
که فتح می کنم
صخره هایِ سیاه را
با امید و عشق
چون رستورانِ کوچکم
و کسی
نمی تواند
به من زخم بزند
زیرا
از دستان همه
به دستانِ خدا
باز گشته ام.
امشب
که قرار است
سال نو شود
با اشتیاقِ بیش تری
اجاق را گرم می کنم
من
خوشبختم، خوشبخت
آنقدر که
یک اقیانوس ماهیِ آزاد را
میتوانم؛
چون مادری در آغوش بگیرم
و بگویم :
کسی به اندازۀ شما
آزادی را حس نکرده است!
چه سعادتی ست
وقتی که می شنوم
ماهیانِ آزاد
از تورِ ماهی گیران
گریخته اند.
فرشته نوری
..............................
هنوز هم
لباسِ خوابم
رویِ پارچۀ مخمل تخت
دست نخورده
افتاده است
هنوز هم
سینه ریزی که
برایِ سال گردِ از دواج مان
خریده بودی
راهی برای کشاندنِ تو
کنارِ
یک میزِ عاشقانه نیست!
من
خیلی وقت است
که به راهِ تازه ای فکر می کنم
چون ملکۀ زنبور هایِ عسل
که فقط به بقایِ کندو
فکر می کند.
لباس ها
وسایلِ خانه
و گاه حتا شاخه گلی خشک
نیز در این فکرها
همراهی ام می کنند
ما
در تمامِ خانه حیرانیم
در آشپزخانه حیرانیم
در اتاقِ خواب حیرانیم
تخت خوابِ مان
اتاقی را اشغال کرده است
ملافه ها امّا
بویِ بدن هایِ مان را
نمی دهند
بعد از آخرین بوسه
دیگر هیچ کدام نخوابیده ایم
من
سینه ریزم را
از قلبم آویخته ام
و مدت هاست
با آن زندگی می کنم
به درستی می دانم
امّا
به اشیا دل بستن
هولناک است!
اکنون
خوابیده ام
روحم امّا
به خواب نمی رود
بیا
بیدارم کن
و به این
آینۀ کدر وَ غبارگرفته
نشان بده
به قدرِ کافی
دلباختۀ هم هستیم
دلم می خواهد
لمس کنم رویشِ عشق را
و تماشاکنم
بهار را.
فرشته نوری
..............................
تنم
از رایحۀ مخملی وَ تُردِ
درختِ سرو
وَخنکایِ معطرِ گل هایِ سرخ
خوش بوست!
بادستانِ ظریفم
مرتب می کنم
موهای ام را
آنگاه
اندکی از رژ لبم را
با لبانم پخش می کنم
و چون ملکۀ زیبایی
با پوزخندی تلخ
به خیابان می روم.
تقریباً
همه نگاه ام می کنند
گاه حتی
برمی گردند
و دوباره نگاه ام می کنند
این عادتِ مردمِ کوچه وُ
بازارست!
به شکمِ گرسنه ام امّا
چه کسی توجه می کند؟
چه کسی می داند
آخرین بار
از لگدهایِ آخرین مشتری
چه ضربه ای خورده ام؟
درد
چکه می کرد
از لبانِ سرخم
وَ استخوانم
سخت سیاه وُ کبود
شده بود
وقتی اندامِ لاغرم را
با غیض
بر سینه می کشید!
چنگ می زد
روحم را
و من
صدایِ خش خشِ
اسکناس هایِ تا نخورده را
می شنیدم
چقدر
خوش آهنگ بودند
گاه خوش طنین
و گاه چون نغمه ای از آتش
در اتاقی سرد.
آه . .، من
با احساسِ لطیفم
اسیر شده بودم
بیمارشده بودم
و تنها پول را
می شناختم
تنها پول را.
دیشب
برای اولین بار
به تلفن ها پاسخ ندادم
در تاریکی ِخودم
سخت فرو رفتم
و دیگر
اضطراب وُ دلواپسی
نداشتم
روحم
آرام گرفته بود
جانم
آرام گرفته بود
و گوش سپردم
به شلیکِ گلوله
در دستم
من
بعد از شلیکِ آن گلوله
خوشحال بودم
و نگران نبودم
گرسنه می مانم
یا در خانه ای متروک
خونم را
بی رحمانه می مکند
روحم را
می سوزانند.
فرشته نوری
نثر یکی از حوزه های گسترده و عظیم ادب فارسی است که ابعاد، ویژگی ها و تحولات آن به اندازه شعر بررسی و مطالعه نشده است.
نثر در لغت به معنی پراکندگی و پراکندن و در اصطلاح سخنی است که مقید به وزن و قافیه نباشد. در این گونه سخن، سخن در نظام خواندن با خواننده، در رابطه ای خیال انگیز قرار می گیرد، آن چنان که با خواندن متن، دنیای خیالی شگفت انگیزی در ذهن خواننده باز آفریده می شود.
ازشاخه های مهم نثر، نثر شاعرانه (ادبی)، و قطعه ادبی است. این دو نوع نثر در نهان ما کاربرد فراوان یافته اند و بخشی از آثار مهم امروز به این گونه نثر تعلق دارند. در نثر شاعرانه حال و هوای نثر، مفاهیم منطقی و گزارشی و حقایق غیر شعری جامه قافیه (سجع)، و صناعات شعری را به تن کرده است. مانند کلیله و دمنه نصرالله منشی و مرزبان نامه سعدالدین وراوینی در ادب فارسی.
ویژگی های نثر ادبی :
1- جز موضوع، واژه و عبارت نیز مقصود نویسنده اند؛ گاه درنگ در واژه ها و رنگ و آهنگ بخشیدن به عبارات آن قدر برای نویسنده مهم می شود که هم پای موضوع و حتی پر رنگ تر از آن، مدار و محور قلم نویسنده قرار می گیرد.
2- خواننده در برخورد با نثر ادبی و شاعرانه، درگیر روابط و شبکه های زیبا شناسانه متن می شود. یعنی در عین پرداختن به موضوع (مقصد)، راه را نیز فراموش نمی کند.
3- نثر ادبی و شاعرانه، اگر معتدل و هنرمندانه باشد یعنی نویسنده به تکلف و تصنع در استفاده از آرایه های ادبی نیفتد، بر کشش و جاذبه متن می افزاید و خستگی و ملال را از خواننده می زداید. در نثر شاعرانه امروز، گیرایی باعث می شود که گاه یک اثر یا کتاب، خواندنی تر شود و خواننده هم چون مسافری که از جاده ای سر سبز با چشم اندازهای زیبا می گذرد و طول راه را احساس نمی کند.
تفاوت نثر ادبی دیروز و نثر ادبی امروز :
بخش مهم و درخشانی از ادبیات گذشته ما دارای نثر ادبی و شاعرانه هستند. آثار نثر گذشته که با شاخصه مسجع بودن شناخته می شوند و نثری شاعرانه دارند به چند دسته کلی تقسیم می شوند:
1- نثرهای تعلیمی مانند گلستان
2- نثرهای داستانی مانند کلیله و دمنه و مرزبان نامه
3- مقامات مانند مقامات حمیدی
4- نثرهای صوفیانه مانند تذکرة الاولیا
5 - نثرهای تاریخی مانند جهانگشای جوینی
نثر ادبی دیروز سرشار از سجع، جناس، ایهام و دیگر آرایه های بدیعی در کنار آرایه های بیانی مانند تشبیه و استعاره و مجاز و کنایه است. اما نثر ادبی امروز به بهره گیری از عناصر شاعرانه و آرایه های ادبی نه به شیوه ی نثر ادبی دیروز ، با ساخت و بافتی روان، به طرح موضوع می پردازد.
در نثر ادبی امروز ، سجع تکیه گاه جدی نویسنده نیست. اگر هم در سیر نوشته، سجعی دیده شود بسیار طبیعی به کار می رود. استفاده از سجع در روزگار ما عمدتاً در نوشته های طنزآمیز رواج دارد.
نثر ادبی امروز با بهره گیری از واژه های خوش آهنگ، تصویرهای بدیع و بافت و ساختی روان و زیبا و تاثیرگذار ، با مخاطب ارتباط برقرار می کند.
نمونه ای از نثر ادبی :
کویر! کویر نه تنها نیستان من و ما است که نیستان ملت ما است و روح و اندیشه و مذهب و عرفان و ادب و بینش و زندگی و سرشت و سرگذشت و سرنوشت ما همه است. کویر! این تاریخی که در صورت جغرافیا ظاهر شده است.
این عظمت بی کرانه مرموزی که نومید و خاموش، خود را به تسلیم، پهن بر خاک افکنده است. خشک، بی آبی و آبادی ای، بی قله مغرور بلندی، بی زمزمه شاد جویباری ،... چشم ها را با دست سایه می کنند تا کویر نبیند، نبیند که می بیند. نداند که می داند! گاه طوفانی بر می خیزد و خاک بر افلاک می افشاند و آسمان را تیره می دارد و روستاها را بر می آشوبد و چون فروکش می کند، از آن پس، باز چهره کویر، همچنان که بود ...
کویر/ علی شریعتی
منبع : https://dastannevis.com/
در جاده
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده است و روزی که گذشت
Grabite ca si apa si repezi ca un vânt
Ce-alearga prin pustiuri, fug zilele-mi putine
Si, totusi, doua zile indiferente-mi sunt
România
یک چند به کودکی استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
Am întrebat Savantul si-am întrebat si Sfântul,
Sperând c-au sa ma-nvete suprema-ntelepciune
Si dupa-atâta râvna atât se poate spune
Ca am venit ca apa si-o sa plecam ca vântul
România
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت هستی ما نیستی است
انگار که نیستی چون هستی خوش باش
Te chinuieste gândul ca faci mereu pacate
Din orice bucurie o vina ti-ai facut
E fara rost tristetea, Khayyam, caci dupa moarte
Veni-va sau iertarea sau neantul absolut
România
از آمدنم نبود گردون را سودوز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
Ivirea mea n-aduse nici un adaos lumii,
Iar moartea n-o sa-i schimbe rotundul si splendoarea
Si nimeni nu-i sa-mi spuna ascunsul tâlc al spumii
Ce sens avu venirea Si-acum, ce sens plecarea
România
نویسنده: دکتر توانا
Omar-i-Khajjam
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
وآن گل بزبان حال با او میگفت
من همچو تو بودهام مرا نیکودار
Gestern sach ich einen Töpfer im Bazar
Mit Tritten er einen Klumpen Ton versah
Der Ton sprach zu ihm in flehendem Ton
Sei gut zu mir, ein Mensch wie du ich einst war
Dichter: Omar-i-Khajjam
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا میناب و انگبین خواهد بود
گر ما مِی و معشوقه گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
Man sagt Paradies und Huris wird´s wirklich geben
Auch Wein, Milch und Honig wird es dort geben
Was schadet´s wenn ich jetzt schon Wein und Weibchen wähl
Am Ende wird´S ja doch nichts anderes geben
Dichter: Omar-i-Khajjam
میخور که فلک بهر هلاک من و تو
قصدی دارد بجان پاک من و تو
در سبزه نشین و می روشن میخور
کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو
Trink Wein, denn um unsere Sele zu nehmen
Trachtet das schicksal nach unserem leben
Setzt dich ins Grüne und trink klaren Wein, denn
Dies Grün wird sich aus unserem Grab erheben
Dichter: Omar-i-Khajjam
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش
ناگه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
Bei einem Töpfer trat ich gestern ein
Sah zweitausend Krüge stumm und beredt in Reihn
Wo ist der Töpfer, Händler, Käufer vom Krug
Dichter: Omar-i-Khajjam
نویسنده:دکتر توانا