نشسته ام
در آشپزخانه
و رایحۀ راز آلودِ ادویه ها
گیجم می کند
من خانه دارم
و هر روز
با حوصله
جان می بخشم خانه را.
خوشحالم
امروز
ده کیلو لوبیا سبز را
با چاقویِ کُندم
خُرد کردم
و کلامی به جزء عشق
هنوز بر زبانم
جاری نشده است
امروز
بسیار به لباس هایِ چرک
در وان چنگ زدم
که کاری ست دشوار
و کلامی به جزء عشق
هنوز بر زبانم
جاری نشده است
امروز
سحرگاه
چون اسپندِ بر آتش
از خواب بیدار شدم
با اشتیاق
دانه هایِ هل را
به خمیر اضافه کردم
همان طور هم
دارچین را
برایِ خوشبو کردنِ
نفسِ عزیزانم
و کلامی به جزء عشق
هنوز بر زبانم
جاری نشده است
زندگی کوتاه است
و این یعنی
همان چیزی که همسرم
می گوید :
تو هنوز هم زیبایی
روحم
کنارت آرام می گیرد؛
و من از شرم
گونه های ام سرخ می شود.
فکر می کنم
به زودی
رویِ فرشِ قرمزِ آشپزخانه
به او
لبخند می زنم طناز
و دوباره عاشقش می شوم.
فرشته نوری
فرشته نوری
https://woart.ir/sari1/1stexhibition-online/
فرشته نوری
خواهرم
گاهی از پا که می فتد
تن می دهد به خستگی
و می گوید:
شوهرم
پنهان می کند حقیقت را
در جیبِ کت اش
کنارِ سکوت اش، کنارِ خستگی اش
پیدایش که می کنم
می گذارم اش همانجا که بوده است
نزدیکِ پنجرهای
که رو به درختانِ غبار گرفته باز میشود
و چون پرنده ای هراسان
که بال های اش را از دست داده است
جیغ می کشم
زندگی ام تلخ است خواهر
نمی توانم با صدایِ بلند بخندم
عطریِ از شکوفه های بهارنارنج
به مشام ام نمی رسد
کسی نمی بیند که لبان ام دیگر جوان نیستند
لباس هایِ خواب را ازیاد برده ام
و تخت خواب - بگذریم
و این
بویِ بنگ و افیون
هم چنان باقی می ماند
در پس میله ها ی سینه ی شوهرم
می شنوم
صدایِ پایِ زندان بان را
صدای ِ باز شدنِ درِ بزرگِ آهنی را
از کجا آمده است
این همه رنگِ سیاه؟
تا قطره قطره
از زخمِ انگشتان اش بچکد
خواهر
لبخند و بوسه که نداشته باشی
زندگی چه دارد
که به تو بدهد؟
فرشته نوری