ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نشسته ام
در آشپزخانه
و رایحۀ راز آلودِ ادویه ها
گیجم می کند
من خانه دارم
و هر روز
با حوصله
جان می بخشم خانه را.
خوشحالم
امروز
ده کیلو لوبیا سبز را
با چاقویِ کُندم
خُرد کردم
و کلامی به جزء عشق
هنوز بر زبانم
جاری نشده است
امروز
بسیار به لباس هایِ چرک
در وان چنگ زدم
که کاری ست دشوار
و کلامی به جزء عشق
هنوز بر زبانم
جاری نشده است
امروز
سحرگاه
چون اسپندِ بر آتش
از خواب بیدار شدم
با اشتیاق
دانه هایِ هل را
به خمیر اضافه کردم
همان طور هم
دارچین را
برایِ خوشبو کردنِ
نفسِ عزیزانم
و کلامی به جزء عشق
هنوز بر زبانم
جاری نشده است
زندگی کوتاه است
و این یعنی
همان چیزی که همسرم
می گوید :
تو هنوز هم زیبایی
روحم
کنارت آرام می گیرد؛
و من از شرم
گونه های ام سرخ می شود.
فکر می کنم
به زودی
رویِ فرشِ قرمزِ آشپزخانه
به او
لبخند می زنم طناز
و دوباره عاشقش می شوم.
فرشته نوری
دیشب خواب تو را دیدم
میانِ لشکری عظیم
ایستاده بودی
و به ماجرایِ رستوران استانبول
فکر می کردی
آن مجرمِ سابقه دار
که چاقویِ ضامن دارش را
فرشتۀ نگهبان می پنداشت
در پرسههای شبانگاهی اش
بر خیابان هایِ پرت مهآلود
مثلِ برگِ مردۀ پاییز
اشک می ریخت
آنگاه
با صاحب رستوران
که از دستانش می بارید
زیباترین دروغ های دنیا
و تهمت می زداو را
می جنگید
دیشب خواب تو را دیدم
نه زمان معنا داشت
نه فاصله
و زنگ ِ ناقوس هایِ شبانگاهی
گویی
تو را صدا می کردند
دیشب خوابِ تو را دیدم
تو آمدی
احساس کردم
که او را
از عمقِ خیابان هایِ پرتِ مهآلود
صدا می زدی
ای زخم خوردۀ تاریخ
تو که آماجِ تیر ها بودی
از مردم خواستی
از تمامِ مردم خواستی
مثلِ پرندگانِ بهاری عشق بورزند
و بایستند
در برابر آنان که تصاحب می کنند
روح شان را
کسی به تنهایی
نجات پیدا نخواهد کرد.
فرشته نوری
من فنجان هایِ قهوه را پر می کردم
ماهور